نویسنده : محمد حسینی
نوبت چاپ : ٩
تعداد صفحات : ١٢٦
قطع : رقعی
نوع جلد : شومیز
سال نشر : ١٣٩٩
سال چاپ اول : ١٣٨٣
دسته بندي : عمومی
من کسی را نکشته ام. همه اش از همان عکس شروع شد. نمیدانید چه عکس غوغایی بود. رفته بودم برایشان شعر بخوانم. باور کنید قبل از آن عکس برایم یک پیرزن و یک پیرمرد ساده بودند. آخر چند بار بگویم دنبال هیچ چیز نمیگشتم. اصلا دیگر چیز دندانگیری برایشان نمانده بود تا من دنبالش باشم. البته این ها را هم فقط حدس میزنم. چون خواسته اید مینویسم. وگرنه من فقط مینشستم روی صندلی کنار بالکن. حالا چه کسی میرفت، چه کسی میآمد یا کدامشان چه میگفتند، برایم جذاب نبود. اصلا نگاه نمیکردم. گوش هم نمیدادم. شازده هم به من چندان اعتماد نداشت. خواهش میکنم اشتباه نکنید، عصمت حتی در همان عکس هم از حالای من بزرگ تر بود. اصلا من، چطور بگویم، مرد نیستم، تمایلی به زن ها ندارم. یک بار یک نفر، نمیدانم چه کسی، یکیشان را بی خبر فرستاده بود سراغم. من تنها زندگی میکنم. پدر و مادرم شهرستانند. پنج سالی میشود که ندیدمشان. آخرین بار چند ماه بعد از آشنایی با شازده بود. پدرم میگفت: « نوکر نباش، آن هم نوکر این طور آدم ها. » مادرم چیزی نمیگفت. چه داشت که بگوید؟ پیله میکردم تا منجی شود و میانه را بگیرد. میگفت: « پدرت میداند. » میگفتم: « یعنی چی؟ » میگفت: « زشت است، زشت. » بعد قهر کردند و رفتند. نرفتم سراغشان. لابد با خودشان میگفتند: « ناخلف بود، طردش کردیم. » این طوری من هم راحت تر بودم. آنها هم راحت تر بودند. بعد، گاهی مادرم زنگ میزد؛ حرف نمیزد، اما از صدای نفس هایش میشناختمش. اما مگر با آن همه سوزنی که به تخم چشم میزدم چقدر دستم را میگرفت. دیگر هم که نمیرفتم تا پدرم پنهانی پاکتی توی کیفم بگذارد. مانده بودم در تنهایی و فقر و بی کس وکاری. ناچار بودم. باید میرفتم و شعر میخواندم برایشان، از روی ساعت. انگار که برای خودم میخواندم. شازده اگر بود فقط سعدی میخواندم. حتی شاهنامه را تحمل نمیکرد.
بستن
*به
این نظر امتیاز دهید
*نام و نام
خانوادگی * پست
الکترونیک * متن پیام
|
صادقیه بزرگراه محمد علی جناح خیابان طاهریان
شماره تلفن ثابت: 02166417209، 02166417622
فروشگاه اینترنتی طب گستران