نویسنده : عماد رضایی نیک
نوبت چاپ : ١
تعداد صفحات : ٢١٦
نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
سال نشر : ١٣٩٩
موضوع :داستانهای فارسی
نوع کاغذ : بالکی
وزن : ٣٢٠
شابک : ٩ -٢١٠-٦٦٦-٦٢٢- ٩٧٨
دسته بندي : عمومي و رمان
متن رمان شب به خرس
روی سرشان برف نشسته بود. یکی ده سانتیمتر به قدشان اضافه شده بود. برف دستبردار نبود. ثابتعهد هم همینطور. انگار نه انگار سه تا بچه سیزدهچهاردهساله لخت و عور زیر برف میلرزند. توی بالکن مدرسه ایستاده بود و توی لیوانِ سنگی خودش چای مینوشید و لرزیدن دانشآموزانش را از دور تماشا میکرد. از لیوان چای ثابتعهد بخار بالا میرفت. یواشیواش خودشان را به طرف دستشویی کشاندند. هوای آنجا از وسط حیاط گرمتر بود. آسمان زورِ آخرش را برای بارش میزد.
ثابتعهد بلندگو را روشن کرد و گفت: «بجنبید شلوارتان را بپوشید.»
نفهمیدند چطور، اما خودشان را به سالن رساندند و شلوارشان را پا کردند.
مدارس سه روز به علت برف و یخبندان تعطیل شد. اما ثابتعهد پس از آن سه روز هم بیخیالشان نشد. مدرسه را پر کرد که «آن عوضیها» دیدش زدهاند و از پشتِ در کرکر بهش خندیدهاند. آقای عسگرنیا، رفیق شفیق ثابتعهد و معلم علوم مدرسه، واسطه شد که ثابتعهد از سر تقصیر بچهها بگذرد. ثابتعهد مدیر را راضی، همکاران را بسیج و بقیه کادر را یکدل کرده بود که آن سه نفر را اخراج کنند.
آقای عسگرنیا بچهها را توی اتاق معلمهای سیگاری کشاند و با بچهها جلسهای برگزار کرد. آن اتاق همیشه بوی قصابی میداد. زنگهای تفریح، هفتهشت معلم سیگاری توی آن اتاق ششمتری جمع میشدند و تا زنگ بخورد سیگار دود میکردند و میخندیدند. عسگرنیا یکی از آنها بود.
بستن
*به
این نظر امتیاز دهید
*نام و نام
خانوادگی * پست
الکترونیک * متن پیام
|
صادقیه بزرگراه محمد علی جناح خیابان طاهریان
شماره تلفن ثابت: 02166417209، 02166417622
فروشگاه اینترنتی طب گستران