نویسنده : حمید اباذری
تعداد صفحات : ١٢٠
نوبت چاپ : ١
سال نشر : ١٣٩٣
تولید کننده : هیلا
دسته بندي : عمومي و رمان
درست است که گفتم گور باباشان، اما قیاقههاشان از جلو چشمم کنار نمیرفت. آن خندهشان بدجوری حرصم را در آورده بود. خب دیگر شعور رؤیا را نداشتند. فکر کنم دخترک راست میگفت که پری است و روزی چند بار چوبش را میزد به مادرش. با آن آرایش غلیظ چیزی کم از وزغ مرداب نداشت. از این تصور حالم بهتر شد. خودم را بیشتر جمع و جور کردم و سعی کردم کله هر سه زن را توی تن قورباغه تصور کنم. بله، خیلی هم بهشان میآمد. سه قورباغه با کله آدم که عفریتههای ازبین برنده رؤیا بودند. اصلا دوست داشتم فکر کنم که آن سه زن نماینده تمام بدبختیهای عالمند...
بستن
*به
این نظر امتیاز دهید
*نام و نام
خانوادگی * پست
الکترونیک * متن پیام
|
صادقیه بزرگراه محمد علی جناح خیابان طاهریان
شماره تلفن ثابت: 02166417209، 02166417622
فروشگاه اینترنتی طب گستران