نویسنده : حسن طلا نژاد
نوبت چاپ : ٢
تعداد صفحات : ١٨٤
سال نشر : ١٣٩٧
سال چاپ اول : ١٣٩٥
نوع جلد : شومیز
وزن : ١٦٧
شابک : ٤ -٧٠-٥٦٣٩-٦٠٠- ٩٧٨
دسته بندي : عمومي و رمان
چند روز است این پوشه نکبتی زیر بغلم و بطری آب معدنی توی دستم، هی این خیابانهای غریبه را گز میکنم. برو... بیا... از بالا تا پایین. گاهی کلید را توی قفل در میچرخانم و میآیم مینشینم کنار همان پاشویه زار و فقیر تشنه. گونی خاطرات روی دوشم. نمیتوانم حتی یک آشنا پیدا کنم. اداره ثبت، دادگستری، شهرداری، همه پایشان توی یک کفش است. کم کم دارم ناامید میشوم. طاقتم دیگر طاق شده. راهی بجز برگشت جلوم نیست.
دارم به سمت ایستگاه آبادان میروم که سوار شوم و از آن جا هم گورم را گم کنم و بروم اهواز و بعد هم کرج. مثل همه دور زدنهای بیحاصل عمرم. حالا سر خیابانم. یعنی همان جا که روزی روزگاری ساختمان آتشنشانی بود. و حالا یک تعاونی توزیع مواد لبنی. ماشین توزیع را هر روز میبینم که سبدهای شیر را خالی میکند.
امروز هم نزدیک ظهر است و گرما دارد رُسم را میکشد. باید بروم. باید بروم برای همیشه از این شهر. این شهر آن روز که روزش بود به من وفا نکرد، حالا که دیگر...
صادقیه بزرگراه محمد علی جناح خیابان طاهریان
شماره تلفن ثابت: 02166417209، 02166417622
فروشگاه اینترنتی طب گستران