نویسنده : بلقیس سلیمانی
نوبت چاپ : ١٣
تعداد صفحات : ٢٩٢
سال نشر : ١٣٩٩
نوع جلد : شومیز
قطع : رقعی
نوع کاغذ : بالکی
وزن : ٢٥٢
دسته بندي : عمومي و رمان
متنی از کتاب بازی آخر بانو سلیمانی
سینی حلوا را جلوی زن بابای حیدر میگیرم؛ بچه دو ساله اش حلوا را چنگ میزند، نگاه حیدر را روی تنم حس میکنم، از آغاز مراسم به موتور قراضه اش تکیه داده و از من چشم برنمی دارد. مجری بلندگو را از رفیق باقریان میگیرد و شعر میخواند. کمر راست میکنم و گوش میدهم.
همصدای شب من
زندگی بودن نیست
در رگ سبز حیات
جای گندیدن نیست
زندگی چون نهری است
که تمامش شکن است
زندگانی شدن است.
سینی حلوا را روی قبر اختر میگذارم؛ طوری که نوشته روی سنگ را نپوشاند.
کشته راه عدالت. اختر اسفندیاری. تولد: ۲/۶/۱۳۳۶ مرگ: ۳۰/۵/۱۳۵۹
مادرم را جایی نزدیک قبر پدر میبینم. به زن های ایستاده که بیش ترشان دوستان اختر هستند، حلوا تعارف میکند.
دختر جوانی که روسری سرمه ای به سر دارد بلندگو را از مجری میگیرد. انگشت های کشیدهاش دور بلندگوی کوچک حلقه میشود. مانتوی کوتاهش تا بالای زانوست. صدایش میلرزد و میغرد:
« امروز هفت روز است که ما همرزمانمان را به خاک سپردهایم، امروز هفت روز است که آنها به دامان مادرشان، خاک، بازگشتهاند. هفت روز برای ما هفت سال بود، و برای مادرشان حتم هفتاد سال».
صدای زاری توران خانم و اطرافیانش بلند میشود.
بستن
*به
این نظر امتیاز دهید
*نام و نام
خانوادگی * پست
الکترونیک * متن پیام
|
صادقیه بزرگراه محمد علی جناح خیابان طاهریان
شماره تلفن ثابت: 02166417209، 02166417622
فروشگاه اینترنتی طب گستران